امروز خیلی قشنگ بود....بعد از مدتها یکی از دانش آموزانم رو دیدم...دختری از یکی از کور دهات اطراف ترکمن صحرا..... می گفت امسال فوق لیسانس شیمی قبول شده.... از دانش آموزانی بود که خانوادش مخالفت شدیدی با درس خواندنش داشتن....یه چیز دیگه هم گفت: اینکه یکی از جمله های من رو همیشه به خاطر داره...سعی کنید احترام دیگران رو جلب کنید نه ترحم اونا رو...
پیوست 1:یادم نمیاد...من این حرف رو زده باشم....
پیوست 2: حالا می تونم یه نفس راحت بکشم که حداقل یک نفر از این کوردهات ...مسیر زندگیش عوض شده...
پیوست 3: امروز جلسه داشتیم....
پیوست 4: قراره در مدرسه زنگ نماز اجرا بشه و منننننننننن گاهی بشم پیش نماز؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!! حالا اگه کسی بفهمه که من سر نماز به خدای اونا فحش می دم چی؟
پیوست 5:اینجا یکی دلتنگ توست...آذر....
پیوست 6:من با تو تنها نیستم.......
پیوست 7: این پست پر از پیوست شد.....
پیوست8:.........
پیوست 9: امروز آلبوم ده-دوازده سال ...(شایدم بیشتر) رو ورق زدم....... تو پست بعد در موردش می نویسم.....الان باید برم.....
پیوست 10:امشب....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر