۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

دلتنگی....

دلگیرم از تمام هستی ...
از تمام آدمهایی که تنها بستگی یک نطفه ی نامیمون مرا به آنها پیوند می دهد.... غریب تر از پیشم...غریب تر از تمام لحظه هایی که در سکوت روبه روی آینه ... به رویایی نازک دل خوش می کردم....غریب تر از لحظه های بی پناهی که از شرم و خجالت ، درون خودم زندانی می شدم... غریب تر از آن روزها شده ام.... حتی غریب تر ازرهگذری که گاه به نیاز درب خانه را می کوبد.... کنج اتاق ...به بودنم فکر می کنم و به تمام کسانی که محق تر از منند در بودن هایم.... دلگیر م از شما ... که این چنین بی رحم تمام زندگیم را از آن خود می خواهید....
بگذارید دستانم آوازی بخواند.....
بگذارید دلم خالی شود...بگذارید دلم خالی شود.....
بگذارید برای یک لحظه ..تنهابرای یک لحظه برای خودم باشم.....
خسته ام از شما....

۱ نظر:

من گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.