.
.
امروز...پنج شنبه 2 مهر 88
حیاط خانه ی ما.....باران
حیاط خانه ی ما.....باران
من این پشتم....
زیر چتری که باید بسته می شدو
من از ترس اینکه مبادا مثل کلوخ آب بشم زیرش قایم شدم...
سکوت دیگر آرامم نمی کند....واژه ها از من رهایی می خواهند وآزادی....
۱ نظر:
چقدر دلم بارون خواست
بی هوا به آسمان نیگا کردم
ارسال یک نظر