
باز باران ....
بی ترانه
بادوصد رنج فراوان
می خورد بربام خانه!!!!
یادم از باران دیروزی نمی آید ...
تمام باد و باران های دیروزی
تمام خواب های ناز هرروزی
به یکباره شکست و
غول بیداری نمایان شد...
دگر ده سالگی هامان
دگر آزادگی هامان
یکی رویای بی رنگ زمستان شد ...
نه دیگر بس کن ای شاعر
که باران سالیان سال
با ترانه ...
روی این سقف کج و معوج نمی بارد....
.............
چه می شد
بار دیگر ،
خواب؟؟؟!!!! ما را با خودش می برد
از این اوراق پر کابوس
به دفترهای مشق بچگی هامان
که باران
با گوهرهایش
سرود تازه ای می خواند....
فی البداهه.... با باران....
بی ترانه
بادوصد رنج فراوان
می خورد بربام خانه!!!!
یادم از باران دیروزی نمی آید ...
تمام باد و باران های دیروزی
تمام خواب های ناز هرروزی
به یکباره شکست و
غول بیداری نمایان شد...
دگر ده سالگی هامان
دگر آزادگی هامان
یکی رویای بی رنگ زمستان شد ...
نه دیگر بس کن ای شاعر
که باران سالیان سال
با ترانه ...
روی این سقف کج و معوج نمی بارد....
.............
چه می شد
بار دیگر ،
خواب؟؟؟!!!! ما را با خودش می برد
از این اوراق پر کابوس
به دفترهای مشق بچگی هامان
که باران
با گوهرهایش
سرود تازه ای می خواند....
فی البداهه.... با باران....
پیوست :این عکس از من نیست.یکی از دوستان برام فرستاده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر