.......... ۱۵ شهریور ۳۱ ساله شدم؟؟!!!! یه زن ۳۱ ساله ..با کوله ای باز نشده از بچگیهاش.....شاید دنبال یه بهانه می گشتم که بگم تولدمه .... یه تولد دروغین..... یه تولد شناسنامه ایی...... هربارکه از مادرمی پرسم ، کی ؟؟؟؟ با خنده میگه....باران می بارید...هوا سرد بود ... فصل پنبه چینی.......؟؟؟!!!!و من دقیقن می فهمم که چقدر فصل پنبه چینی مهم بود...که به یادمادرمونده...هرچندا الان مدت هاست که اینجا کسی پنبه نمی کاره و حتی کارخونه های روغن کشی و نساجی هم بسته شدند......
امشب با تاخیر از خیل تمام آنها که می شناختم..... یک آشنا به تصادف .... تولد شناسنامه ایم رو تبریک گفت....یک آشنا که شاید آخرین نفری بود که انتظار داشتم تولدم رو به یاد داشته باشه....
گاهی بچگیم خیلی اذیتم می کنه...مثل امشب......
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر