فصل دوم:
ای چوپان به تحقیق تو از میان حیوانات بی شعور بر انگیخته شدی ،تا بر نوع ذی شعور تسلط یابی ،اینک برای آنکه این امر بر تو مسلم شود ، یکی از نشانه های خویش را که همانا صحبت کردن گوسفندی است بر تو آشکار کرده ایم ،به هوش باش که نشانه هایمان را کوچک نشماری، ای چوپان تو به زودی به نیروی چوب دستیت بر این نسل سروری وبزرگی خواهی یافت همانگونه که پیش از این بر گوسفندانت سروری وبزرگی داشته ای ،ماتو را به سرزمینی بشارت می دهیم که مردمانش در زیبایی بی نظیر ودر تمدن بسیار پیشرفته اند ،سرزمینی آباد ، با فرهنگی بی مثال ....آنجا برای تو زنان زیبارو و غلامان و کنیزکانی بیشمار فراهم آورده ایم وخوردنی ها ونوشیدنی های گوارایش ،تو را از خوردن مارمولک نجات خواهد داد،سایه ی درختانش تو را از آرامش خواهد بخشید و ثروت بیشمارش تو را از فقر وتنگدستی رها خواهد نمود،به یقین تو در بهشت زمینی پا خواهی گذاشت ؛ ای چوپان اینک این حیوانات ذی شعور را مسخ کرده و به نیروی جهل و خرافات آنها را برای پیروی از تو آماده نموده ایم ،مادام که این مردمان در خوابند، ثروت بی پایانشان از آن توو فرزندان بر حقت خواهد بود اما بترس از روزی که حیوانات ذی شعوردر پی شکستن طلسم بر آیند وبخواهند که از خواب بیدار شوندو به یاد بیاورند که چه بر سرشان آورده ایم آنگاه دچار مشکل خواهی شد پس به یاد داشته باش که این حیوان ذی شعور را از شوریدن علیه خود بترسانی ،ما به تو علم الحیل وعلم لفاظی ومغلطه وسفسطه را خواهیم آموخت ،وتو به زودی قدرت دروغ بافی را کشف خواهی کرد،اینک برخیز که ما به جبران خر مرده ات ،پادشاهی بر حیوانات ذی شعور را به تو ارزانی داشته ایم وبدان هیچ قدرتی بالاتر از قدرت ما نیست.
گوسفند به بع بع کردن افتاد، خدا از جسمش خارج شده بود وبر بالای تخته سنگ به آشی که پخته بود،به تماشا ایستاد چوپان مبهوت به گوسفند خیره ماند،"چقدرقلنبه سلنبه سخن گفت"کله اش را خاراند." دریغ که حتی کلمه ای ازآن را سردر نیاورده ام" ودوباره به گریه وزاری پرداخت.خدا که از گولی چوپان تعجب کرده بود برای لحظه ایی از انتخابش پشیمان شد " حیف آنهمه در افشانی ...گویی که در گوشِ ...یاسین خوانده ام" اما چاره ایی نداشت ... باید دوباره دست به کار می شد...
۴ نظر:
پاییز من، الحق و والانصاف موضوع بسیار بامسمایی است. زود باش بقیه اش را بگو.
آذر
تو خالق این داستانی ... خدای این داستان رو بگیر و محاکمه کن به خاطر "ندا" بعدش هم اعدامش کن .....
فکر کنم اون چوپانه قرار بیاد تهران... (:
تو خالق این داستانی ... خدای این داستان رو بگیر و محاکمه کن به خاطر "ندا" بعدش هم اعدامش کن .....
فکر کنم اون چوپانه قرار بیاد تهران... (:
پاییزم، اگه اینترنتت اجازه می ده سری به حضور خلوت انس بزن. شاید هم تا حالا سایتش را دیده باشی.
آذر
ارسال یک نظر