"مترسک ها روز به روز شبیه تر می شوند... پرنده ایی نیست.«شهابک»."
با قبایی کهنه و ناکوک
با تنی انباشته از کاه،
چشمهایش،
قلب وروحش ،
خاطراتش ....کاه
کاه اندود مغزِ پوده اش
زیرِ کُله پنهان
مترسک
ایستاده همچنان بر ساق چوبِ خویش
چون " پادشاهی لنگ ، قد علم کرده، تماشا را
بر بلندایی"
با خیالی ....
"تا کلاغی را بترساند "
این امین مرد شالیکار!!
موذیانه کرده است اما
آغوش خود را باز
روی تاراج هزاران زاغ
بر جای مانده مرد شالیکار
خفته زیر سایه ی ابری
نه!!....... مرده است انگار؟؟!!
با لباسی کهنه پاره از مترسک بیش
عقل خود را کرده همراه مترسک خواب.....!!!!!
با دلی آکنده از امیدِ بیهوده
می کند شکر خدایی
عقل دزدیده...
با تنی انباشته از کاه،
چشمهایش،
قلب وروحش ،
خاطراتش ....کاه
کاه اندود مغزِ پوده اش
زیرِ کُله پنهان
مترسک
ایستاده همچنان بر ساق چوبِ خویش
چون " پادشاهی لنگ ، قد علم کرده، تماشا را
بر بلندایی"
با خیالی ....
"تا کلاغی را بترساند "
این امین مرد شالیکار!!
موذیانه کرده است اما
آغوش خود را باز
روی تاراج هزاران زاغ
بر جای مانده مرد شالیکار
خفته زیر سایه ی ابری
نه!!....... مرده است انگار؟؟!!
با لباسی کهنه پاره از مترسک بیش
عقل خود را کرده همراه مترسک خواب.....!!!!!
با دلی آکنده از امیدِ بیهوده
می کند شکر خدایی
عقل دزدیده...