مبادا گفته باشی دوستت دارم
روزگار غریبی است نازنین.......
این شعر شاملو...همیشه تاثیر عجیبی بر من میگذاره.....
هوا صاف....بی لک....به قول مامان بزرگ...ستاره پاشان..... با یک سوز عچیبی می ایستم ودنبال ستارم می گردم..... عجیب تر اینکه...هیچ وقت پیداش نمی کنم.... خسته می شم..... و دوباره برمی گردم و زل می زنم به شعله ی بخاری ...... می لرزم ..... این سرما بدجوری اشک آدمو در میاره..... دست خودم نیست.....اجازه می دم اشکها بدون شرمندگی سرازیر بشن......
مرا با گیاه بیابان خویش و پیوندی نیست.......
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر