۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

بر ایوان شب........




بر ایوان شب ایستاد ه ام ...
به تحیری مدام...
آدمیان ،
به وهم آزادی
به گرمای کرم شبتابی ..
زیر سقف هایشان پوسیده اند و
دست آزادی هیچ گاه به شانه هایشان نمی رسد........
ظلمت حیاط همسایه دهان گشوده است به بلعیدن ...
بی نصیب از ماه

روی بال گنجشکان

به گور می روم.....

هیچ نظری موجود نیست: