۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

عجیبه .همین الان یه شعر درمورد پدر خوندم....برام عجیبه که بعضی ها اینقدر با احساس از باباهاشون حرف می زنن....بدیش اینه که من هیچ وقت پدر نمی شم...ببینم احساس باباها چطوریه...

آه من بسیار خوشبختم............

امروز هم تمام شد...بدجورگذشت........ هیچ وقت نشده بود اینطور،با خونسردی، به کشتن وقتم زل بزنم ....با لاقیدی تمام تو گوش ثانیه هام زدم....کی اهیمت می ده؟ 1 ثانیه تلف بشه ..نشه....مثل تلف شدن یه قطره بنزین....یه ورق کاغذ...یه تخت جمشید.... یه نفر آدم....یه کشور.... مهم اینه که وظیفه ی خودتو خوب انجام بدی و درست وحسابی تلف بشی.......من هم کما فی السابق..... گلوی هر چی ثانیه بود بریدم وایستادم و لبخند زدم.......درست مثل گلوی گوسفندی که جشن خونین قربان، بریده شد...و پدر فاتحانه به چاقوی خون آلودقصاب نگاه می کردو لبخند می زد...
هرکس دیگه ای جای من بود با این درد ، برای خودش نسخه می پیچیدوسعی می کرد از کنا ربخاری جم نخوره.... به نظرم بدترین شکل ممکن از تحمل درد بود...از خودم در تعجبم ......من چقدر می تونم جان سخت باشم؟ اصلن از ظرافت و نازکی زنانه در من خبری نیست..... نمی دونم این حسنه یا عیب..... شایدم آموزش مامان جان از این بهتر نمی تونست باشه... هیچ وقت یادم نمیاد نسبت به دردی که تحمل می کردم یا می کنم واکنش دلسوزانه ای داشته باشه.....من هم به درد بی توجه شدم....شاید همینه که بعد از این همه سال مثل « عروسک کوکی فروغ فرخ زاد» فریاد می زنم و میگم...آه من بسیار خوشبختم...

۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

نمی دانم این نغمه از کجاست.......

بگو تا آسمان را برایت آذین ببندم..... با آنکه می دانم کار بیهوده ایست که تو بزرگتر از آنی که آسمان وسوسه ات کند ....ورهاتر از آنی که در قافیه های شعر من بگنجی......

دختری به نام آذر......

آذرعزیز.....
خیلی وقته ازت خبری نیست...با شروع شدن این ماه احساس می کردم می بینمت..... نکنه اومدی ایران بهم خبر ندادی؟ کجایی؟؟؟؟؟ آذر!!!! درست 5 روز دیگه تا تولدت مونده.....دلم عجیب تو رو می خواد....نمی دونی چقدر حرف برای گفتن دارم.....اینجا وقتی بارون میاد ،وقتی شب میشه،وقتی آهنگ بارون روگوش می دم..... کنارم ایستادی و بهم میگی .....همه چیز درست میشه.... درست لحظه ی خداحافظی تو مرکز یادم میاد .....کنار پنجره ی رو به خیابان نمازخانه....که با امید به روبه رو نگاه می کردی و می گفتی... دوستی ما از این به بعد شروع میشه...بی ترس...بی خفقان....بی دغدغه.....آذر.........از اون شب چندسال میگذره ....چند سال... دارم آهنگ شب ..سکوت ..کویر رو گوش میدم.... به یاد تو ....
آذر..........
آذر..........
می ترسم..... خیلی........
معلقم.....خیلی بیشتر از قبل....حالا که همه چیز داره به پایان می رسه.... از شروع مجدد می ترسم.... از شروع نشدن مجدد..... از موندن ...از ادامه دادن....... از همه چیز می ترسم.....
می بوسمت........... امیدوارم خبری از خودت بهم بدی........بی صبرانه منتظرم..............

۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

به کجاها بَرَد این امید ما را ....به کجا ها بَرَد ما را.....

نشد این عاشق سرگشته صبور....نشد این مرغک پر بسته رها....



...

....اینجا ....... ساعت 5 و 48 دقیقه...... هوای دل من بارانی است..............پر از سکوتم ازکسی.....که نمی شناسمش...که تنها پیوند آشنایی ما واژ ه هایند و تنها ضامن دوستی، یک سادگی کودکانه ی غریب.........

۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

بر ایوان شب........




بر ایوان شب ایستاد ه ام ...
به تحیری مدام...
آدمیان ،
به وهم آزادی
به گرمای کرم شبتابی ..
زیر سقف هایشان پوسیده اند و
دست آزادی هیچ گاه به شانه هایشان نمی رسد........
ظلمت حیاط همسایه دهان گشوده است به بلعیدن ...
بی نصیب از ماه

روی بال گنجشکان

به گور می روم.....

۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

سیزده آبان88











.
.
امروز سخنران بودم.بعید بود که بتونم حرفی در مورد سیزده آبان بزنم. دبیر تاریخ شدنم ....این توفیق اجباری رو نصیبم کرد.....نمی دونم چی بهم بافتم..ولی می دونم که هیچ ربطی به موضوع سیزده آبان نداشت.بیشتر شبیه یک گپ دوستانه با دانش آموزان بود تا سخنرانی در مورد سیزده آبان...راستش موقعیت خوبی بود تا برای همه حرفهام رو بگم...بعد از این بد بیاری مدیر...پرچم امریکا به آتش کشیده شدوآدمک هایی که بی شباهت به مترسکهای سر جالیز نبودند...... مشکل بچه ها این بود که فکر می کردند امریکایی ها ..یا حد اقل دولتمردان امریکا شبیه دولتمردان ما لباس می پوشند.......... راستی هنوز این بچه ها فکر می کردند که بوش رئیس جمهور امریکاست.....و خانم رایس وزیر امور خارجه...
حالا ..چند وقت دیگه طول میکشه این ملت خفته بفهمند تو دنیا چه خبره؟ چقدر طول می کشه یاد بگیریم پرچم یک ملت ربطی به سیاست دولت نداره؟
وووو مهمتر اینکه چقدر طول می کشه یاد بگیریم به هم احترام بگذاریم و با هم مهربون باشیم؟