۱۳۸۸ مرداد ۲۴, شنبه

در یک قدمی آتش....

در یک قدمی آتش ایستاده ای ... در فاصله ای حتی نزدیکتر از یک قدم ، به آتشی که روزگاری نه چندان دور، می خواستی ،تو را بسوزاند؟!!!....که هنوز هم...- هر گاه که با خود تنها می شوی ،که بی دورغ می شوی- ؟؟به درد و رنجی بی حاصل ، به انتظاری بیهوده .....می خواهی؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!! با حظی عمیق و داغ ،تو رادر کام خود بگیرد... آتشی سرخ ،که هر بار به لهیبی پنهان، تو را خوشایند و دردناک، تمام می کند و باز در گوشه ای، کسی شبیه تو را می تکاند....افسوس هیچ کس از اینان ، از حظ پنهان تو با خبر نیستند..- نمی خواهند با خبر باشند- ...که همینان بار ها دهانت رابه بیرحمی بو کشیده اند تا مبادا طعم آتشی تو را بر جهانده باشد.بیخود و نامطمئن ، از آتش روی گردان شده ای... با بلاهت و حماقتی ساختگی و عجیب به «آتش» لبخند می زنی و از درون بر بی خودی خود تف می کنی ....

این آن چیزی است که تو را تاسالهای سال ،پیوسته خواهد سوزاند:« آتش تو را نمی سوزاند ؟؟؟؟؟؟؟»...نه این آتش ، تو را هیچ گاه نخواهد سوزاند؟؟؟؟.... هیچ گاه ....
سنگ شده ای...سنگ می شوی.....تکه ای آهن .... تنها سهم تو از آتش ،لهیبی است که بر صورتت یک دم نمایان می شود...

یخ زده ای....ویخ بسته خواهی ماند؟؟؟..... به فاصله ای نزدیکتر از یک قدم ...از آتش
.

هیچ نظری موجود نیست: