وقتی لحظه ی آغازین سال کتک خوردم.....
اغلب افرادی که با من سروکار دارند از اینکه گاهی بی پرده ازمذهب؛ آداب ورسوم و اعتقادات خرافی،و.... انتقاد می کنم شماتتم می کنند.کاش این شماتت ها محدود به قشر بی سواد می شد.اما نوع نگاه افراد به اصطلاح تحصیل کرده ی ....چنان تاثیری در من می گذاره که تا سر حد مرگ دچار سکوت و غربت می شم....دچار نوعی سردرگمی، تنهایی عجیب، سرخوردگی وناامیدی مفرط..
من هیچ وقت به مخالفت با سنت ها فکر نکردم...یا مخالفت با مذهب یا مردم.....اینها چیزهایی هستند که به مرور وبا گذشت زمان در من ایجاد ونهادینه شد...ونمی تونم به شکل دیگه ایی به این مسائل نگاه کنم یا طرز تلقی خودم رو تغییر بدم.خوشبختانه یا بدبختانه- نمی دونم-محیط این خرافه ستیزی رو در من بوجود آورد....برای مثال : وقتی فقط 8 سال داشتم .... لحظه ی آغازین سال ،کتک مفصلی خوردم ...فقط به این دلیل که اصلن از مفهوم پر طمطراق شگون وارزش واعتباراون واهمیت آغاز سال نو با قدوم مبارکش خبر نداشتم و قبل از ورود شگون(برادرم) وارد اتاق شدم تا رادیو را که غفلتن خاموش مانده بود روشن کنم، همان موقع، سال تحویل شد...سال با گریه ی من....صورت سیلی خورده وبازوهای کبود من... تحویل شد.....سهم مختصرعیدی من زیر نگاه فاتحانه پسرها به شگون تعلق گرفت....و عیدی من همان سیلی محکمی بود که مادر با خشم ونفرت به صورتم نواخت ..... ومن علی رغم سال خوش خانواده .....همیشه از بروز حادثه وحشت داشتم..... حادثه ایی که به قدم نحس من مربوط بشه واین ترس یکسال با من بود.......هنوز هم لحظه ی تحویل سال سیلی جانانه ی مادر به یادم میاد....ونفرت گذرایی از همه چیز وهمه کس........ ولبخندی تلخ....
۲ نظر:
گاهی شاید سنت را باید زیر پا له کرد اگر که یه عادت باشد.
همیشه لحظه تحویل سال عصبی میشم چون همه رسوم تنها مثل یه عادت کهنه و تکراری فقط تکرار میشوند .
به قول یه شاعر که زیاد شاعر نمی دونمش (دل خوش سیری چند؟)
البته سنت ها رو نمی شه نادیده گرفت ولی به شما حق می دم...
ارسال یک نظر