شهاب عشق گذشت...ومن محو تماشا..از بیان آرزویی که داشتم غافل شدم....جغد دانا می گوید: این گونه شهاب هرزگاهی در آسمان پیدا می شود....باید امیدوار بود...اما من می ترسم قبل از آنکه شهاب آرزویم را بشنود...رام شده باشم....نشان به همان نشان که امشب قصاب محله- که ادعا می کرد عاشق شده - گوسفند لاغرش را کشت.....دور از چشم دیگران ...وفردا تقصیر را به گردن روباه خواهد انداخت.....
انتظار بی فایده است... دیگر نخواهد آمد؟جفتم را می گویم...که دیریست به قهراز این سرزمین گریخته است...ومن مجبورم ثانیه های باقی مانده را ..در بیابانها بو بکشم......
امشب باران مصیبت می بارد.....آه این بی انصاف....تمام نقشهای آشنا را شست....
ومن بیهوده خواهم ماند...
و" ابر(ی) شلوار پوش" خواهم شد.................
۱ نظر:
اسبها هم عالمی دارند...
ارسال یک نظر