یه زمانی با دوستم تصمیم داشتیم یه وبلاگ مشترک داشته باشیم...وتمام حرفها، آرزوها ،خاطرات فردی ومشترک رو بی دغدغه وترس اونجا بنویسیم،تا شاید کمی از فشاری که اینهمه سال با بی رحمی بر ما وارد شده ،کم کنیم....... نشد که با هم باشیم....من و ... اون زودتر شروع کرد....همیشه زودتر از من.........وهمیشه کامل تر ودوست داشتنی تر.
هردو تصمیم داشتیم اتفاقات دوران تحصیل در مرکزرو بازگو کنیم.........اتفاقات تلخی که بر هردوی ما گذشت وما صبورانه شبها تمام اونها رو مرور می کردیم ودر دفترهای مخفی خودمون می نوشتیم......دفترهایی که هرگز کسی از مطالبشون خبردار نشد.........
در این لحظه به یاد تمام کسانی هستم که دوستشان دارم.......
هردو تصمیم داشتیم اتفاقات دوران تحصیل در مرکزرو بازگو کنیم.........اتفاقات تلخی که بر هردوی ما گذشت وما صبورانه شبها تمام اونها رو مرور می کردیم ودر دفترهای مخفی خودمون می نوشتیم......دفترهایی که هرگز کسی از مطالبشون خبردار نشد.........
در این لحظه به یاد تمام کسانی هستم که دوستشان دارم.......
۲ نظر:
سلام خیلی خوب شده
پاییز عزیزم. حیف که من قلمم مثل تو نیست وگرنه هنوز بر سر حرفم بودم که با هم مشترک کار کنیم.
آذر
ارسال یک نظر