ناگفته های یک اسب وحشی
با اینکه این پست جاش اینجا نیست اما نوشتنش ضرورت داشت.......
برای جفت سرکشم!!.........
در این فراخنای دشتها
که نرمه های گندم از زمین تیره بال می کشند
نفس درون سینه ام فسرده است....
که رنگ وبویی از تو در کرانه نیست......
ومن...
بسان خون مرده در سیاه رگی غریب
ماسیده ام......
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر