صدای «ح »ازحیاط خونه بغلی - خونه ی پدرخانومش-میاد،آمیخته با صدای بارون ....یه آوازقدیمی .....طرز خوندنش متفاوته...همیشه وقتی با خودش خلوت می کنه صداش عجیب می شه....... بارها صداش رو شنیدم....بارها ..همراه ساز و موسیقی ..... ولی یکه خوندن و در خلوت خوندن .....
نمی دونم روابطم از کی باهاش شروع شد.....می دونم که باهم همبازی نبودیم.... اون به خاطر وضعیتش نمی تونست با بچه ها بازی کنه ....از زمانی به یادش میارم که کنج خونه قدیمی ....کنار تاقچه داشت با خودکار چیزی می نوشت... وقتی نشونم داد یه مصراع از کتاب فارسی من بود.یادم نیست چی ....و کنارش طرح نیمه تمام یه چهره با دوتا چشم .اون شب یادم میاد که کلی خجالت کشیدم...چون اون اولین نفری بود که از رنگ چشمام تعریف کرد و من نمی دونستم که باید چه عکس العملی نشون بدم...ودر برابر بقیه سرخ شدم..... ولی تعریف قشنگی بود....این روز ا زیاد اون تعریف رو می شنوم ولی هیچ وقت به زیبایی اولین بارش نیست.....دیگه چه اهمیتی داره که قشنگ باشند ؟
از اون به بعد...« بود»....ارتباطش با « ا» باعث حضور همیشگیش تو خونه ی ما می شد...... اون موقع خیلی اهمیت نمی دادم....چون اونقدر منزوی و گوشه گیر و خجالتی بودم که ..... ولی یه چیز متفاوتی در وجودش بود که ناخودآگاه بهش احترام میگذاشتم...... خوب می خوند.... همیشه دنبال «نی» بود . با شور و شوق نی ها رو سوراخ می کرد و توشون می دمید.....صداهاشون رو امتحان می کرد...... اغلب ناکوک بودند و برای من زیبا.....سوتک می ساخت .... چند تا نعلبکی و لیوان رو از خالی تا پر کنار هم می چید و با دوتا مداد یک اندازه شروع می کرد به ساز زدن....... دوران راهنمایی ،روزایی بود که تازه به شعر و آواز علاقه مند شده بودم.... با دوستم -که الان دبیر تاریخه- ...شعر های طنزمی گفتیم....البته من انشای ضعیفی داشتم..... و اولین آهنگی که گوش کردم ... یه نوار ی از مرضیه بود..... با آهنگ معروف« در کنار گلبنی خوش رنگ و بو ...طاووس زیبا........» اوایل خواننده اش رو نمی شناختم ...فقط گوش می دادم...و سعی می کردم مثل اون بخونم..... خنده داره که هیچ وقت تو موسیقی موفق نشدم......از دوم دبیرستان با آثار شجریان آشنا شدم و سوم دبیرستان به خاطر کار تحقیقی درس نگارش ...با موسیقی و سازها وبخصوص با «ح» . ...... و ارتباطمون آنچنان قوی شد که تقریبا تمام اوقات ..از کاراش و احساساتش برام حرف می زد ..... این نه برای مادر خوشایند بود و نه برای پدر.. اما هیچ کدام نمی تونستند چیزی بگن چون «ح» برادرزاده ی مادر بود و خواهر زاده ی پدر .... از طرفی اونها همیشه در جریان حرفهای ما قرار داشتند... و می دونستند که تنها هنر بین ما هست و نه چیز دیگه ؟؟!!خط نستعلیق رو هم به لطف «ح»یاد گرفتم ..جالبه که من استعداد عجیبی دراین زمینه داشتم ،که تا اونموقع نمی دونستم.... همیشه به خاطر خط افتضاحم سرزنش می شدم و اغلب دبیر تاریخ با تهدید می نوشت: در صورت تکرار چنین خطی نصف نمره لحاظ می شود»«ح » تو ی تحقیق خیلی کمکم کرد...بادیدن خطش و نوشتن مطالب دست نویسی که برام می آورد ...خطم تغییر کرد ...و من نستعلیق روتنها باد دیدن یاد گرفتم....
« ح»بود و غصه هاش و دلتنگی هاش.... و من ...... باتمام احساسم همراهیش می کردم....سال آخر دبیرستان بود که با کمک « ا » یه سه تار – ناقص الخلقه - ساختند .... یه سه تار باکاسه ی کوچک یک تکه و یه دسته ی کلفت تر از حد معمول و غیر استاندارد....(اولین نت های سه تار رو من با همین ساز ناقص یاد گرفتم تا اینکه بعدها «ح» سه تار ی با مهر استاد کلانتری ،برام تهیه کرد)....سر ساخت سه تار خیلی توهین و تحقیر شدند .... ولی .... توی آشپز خونه ی قدیمی تو حیاط ، اتفاق جالبی افتاد...« ح» و« ا» با سیخ های نازک داغ شده....صفحه ی سه تار رو نقش زدند ....تا سه نفری شاهد تولد سه تار باشیم.......قبل از اون «ح » سازی ساخته بود که کاسه ا ی شبیه تنبور داشت.... دسته ای شبیه تار که خودش اسمش رو «حیتار » گذاشته بود.....
نمی دونم روابطم از کی باهاش شروع شد.....می دونم که باهم همبازی نبودیم.... اون به خاطر وضعیتش نمی تونست با بچه ها بازی کنه ....از زمانی به یادش میارم که کنج خونه قدیمی ....کنار تاقچه داشت با خودکار چیزی می نوشت... وقتی نشونم داد یه مصراع از کتاب فارسی من بود.یادم نیست چی ....و کنارش طرح نیمه تمام یه چهره با دوتا چشم .اون شب یادم میاد که کلی خجالت کشیدم...چون اون اولین نفری بود که از رنگ چشمام تعریف کرد و من نمی دونستم که باید چه عکس العملی نشون بدم...ودر برابر بقیه سرخ شدم..... ولی تعریف قشنگی بود....این روز ا زیاد اون تعریف رو می شنوم ولی هیچ وقت به زیبایی اولین بارش نیست.....دیگه چه اهمیتی داره که قشنگ باشند ؟
از اون به بعد...« بود»....ارتباطش با « ا» باعث حضور همیشگیش تو خونه ی ما می شد...... اون موقع خیلی اهمیت نمی دادم....چون اونقدر منزوی و گوشه گیر و خجالتی بودم که ..... ولی یه چیز متفاوتی در وجودش بود که ناخودآگاه بهش احترام میگذاشتم...... خوب می خوند.... همیشه دنبال «نی» بود . با شور و شوق نی ها رو سوراخ می کرد و توشون می دمید.....صداهاشون رو امتحان می کرد...... اغلب ناکوک بودند و برای من زیبا.....سوتک می ساخت .... چند تا نعلبکی و لیوان رو از خالی تا پر کنار هم می چید و با دوتا مداد یک اندازه شروع می کرد به ساز زدن....... دوران راهنمایی ،روزایی بود که تازه به شعر و آواز علاقه مند شده بودم.... با دوستم -که الان دبیر تاریخه- ...شعر های طنزمی گفتیم....البته من انشای ضعیفی داشتم..... و اولین آهنگی که گوش کردم ... یه نوار ی از مرضیه بود..... با آهنگ معروف« در کنار گلبنی خوش رنگ و بو ...طاووس زیبا........» اوایل خواننده اش رو نمی شناختم ...فقط گوش می دادم...و سعی می کردم مثل اون بخونم..... خنده داره که هیچ وقت تو موسیقی موفق نشدم......از دوم دبیرستان با آثار شجریان آشنا شدم و سوم دبیرستان به خاطر کار تحقیقی درس نگارش ...با موسیقی و سازها وبخصوص با «ح» . ...... و ارتباطمون آنچنان قوی شد که تقریبا تمام اوقات ..از کاراش و احساساتش برام حرف می زد ..... این نه برای مادر خوشایند بود و نه برای پدر.. اما هیچ کدام نمی تونستند چیزی بگن چون «ح» برادرزاده ی مادر بود و خواهر زاده ی پدر .... از طرفی اونها همیشه در جریان حرفهای ما قرار داشتند... و می دونستند که تنها هنر بین ما هست و نه چیز دیگه ؟؟!!خط نستعلیق رو هم به لطف «ح»یاد گرفتم ..جالبه که من استعداد عجیبی دراین زمینه داشتم ،که تا اونموقع نمی دونستم.... همیشه به خاطر خط افتضاحم سرزنش می شدم و اغلب دبیر تاریخ با تهدید می نوشت: در صورت تکرار چنین خطی نصف نمره لحاظ می شود»«ح » تو ی تحقیق خیلی کمکم کرد...بادیدن خطش و نوشتن مطالب دست نویسی که برام می آورد ...خطم تغییر کرد ...و من نستعلیق روتنها باد دیدن یاد گرفتم....
« ح»بود و غصه هاش و دلتنگی هاش.... و من ...... باتمام احساسم همراهیش می کردم....سال آخر دبیرستان بود که با کمک « ا » یه سه تار – ناقص الخلقه - ساختند .... یه سه تار باکاسه ی کوچک یک تکه و یه دسته ی کلفت تر از حد معمول و غیر استاندارد....(اولین نت های سه تار رو من با همین ساز ناقص یاد گرفتم تا اینکه بعدها «ح» سه تار ی با مهر استاد کلانتری ،برام تهیه کرد)....سر ساخت سه تار خیلی توهین و تحقیر شدند .... ولی .... توی آشپز خونه ی قدیمی تو حیاط ، اتفاق جالبی افتاد...« ح» و« ا» با سیخ های نازک داغ شده....صفحه ی سه تار رو نقش زدند ....تا سه نفری شاهد تولد سه تار باشیم.......قبل از اون «ح » سازی ساخته بود که کاسه ا ی شبیه تنبور داشت.... دسته ای شبیه تار که خودش اسمش رو «حیتار » گذاشته بود.....
اووو چقدر از «ح»نوشتم ...الان داره دخترش رو ناز می کنه..... ناز کردنش هم آهنگداره.....
گذشت ...همه چیز....مثل باد......حالا هر کدوم از ما صاحب دو زندگی جدا ست...صاحب دو خنده ی جدا، دو مسیر جدا.... هنوز هم گهگاهی سری به خونه مون می زنه ..هنوزهم ازتو حیاط همسایه ،پای پنجره ی اتاقم میاد و می زنه زیر آواز..قاصدک هان چه خبر آوردی.... اما قاصدک خیلی وقته که دیگه از اینجا رد نمی شه....
گذشت ...همه چیز....مثل باد......حالا هر کدوم از ما صاحب دو زندگی جدا ست...صاحب دو خنده ی جدا، دو مسیر جدا.... هنوز هم گهگاهی سری به خونه مون می زنه ..هنوزهم ازتو حیاط همسایه ،پای پنجره ی اتاقم میاد و می زنه زیر آواز..قاصدک هان چه خبر آوردی.... اما قاصدک خیلی وقته که دیگه از اینجا رد نمی شه....