وقتی به خودم و خانواده نگاه می کنم می بینم امسال تابستان سختی را پشت سر گذاشتیم. همه سعی کردیم قوی باشیم و .. از همه بیشتر مادر سعی کرد قوی تر از هر زمان به نظر برسد. مرگ پوزه ی نامبارکش رو خیلی به خانواده نزدیک کرده بود.نفس هاش رو روی صورت خانواده حس می کردم.هر وقت از مرگ حرف می زدیم مادر عصبانی می شد. عجیب بود که اینبار مادر عصبانی نشد، فقط به درد گریه کرد. تصادف سخت برادرم (ح) و اقدام خودکشی خواهرم (م). خوشبختیم که هر دو بخیر گذشت. خوشبختیم که هنوز (م) قرار است زجر را تحمل کند ،خوشبختیم که هنوز پدر هیچ اقدامی برای بهبودی وضع او انجام نمی دهد. خوشبختیم که ..... خوشبختیم. گیجم ،گیج گیج از حوادثی که اتفاق افتاد.حوصله ی نوشتن ندارم... بیزارم ...
۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر