۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

وقتی دوست داری ...وقتی حس دوست داشتن در تو هست....وقتی هنوز قلبت به خاطر مردن یه جوجه گنجشک فشرده میشه....وقتی باریدن بارون اشکاتو سرازیر میکنه...... وقتی تمام وجودت پر میشه از هیجان بهار......وقتی صبح ، انگشتات رو حرکت میدی و می بینی که تکون می خورن....وقتی حس عجیبی تمام بدنت رو فرا میگیره و یواشکی خودتو نیشگون می گیری ومی بینی که دردت میاد........
اونموقع است که از بودنت لذت میبری ....اما همیشه یه چیزی تو رو می گزه...... یه چیزی لبخندتو محو می کنه...تو نمی فهمیش....هیچ وقت هم سردر نمیاری چرا یهو اینطور تلخ میشی......تلخ ...سعی می کنی به روی خودت نیاری....این همه مدت حسابی پوست کلفت شدی.....پس باز هم می خندی... به روی همه....سیلی می خوری...باز از رو نمیری...تو خاصیتت عشق ورزیدنه...پس برات مهم نیست کسی درک کنه یا نه..... مهم نیست .....

هیچ نظری موجود نیست: