۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

بسته ی سواد من

زنی در بساط سبزی فروشی اش گم بود....با سربند...پیچیده در چادرشبی رنگین....به کاغذهای دست من اشاره کرد..... (بسته ی سواد من...پر مایه و وزین) گفت خریدارم ..هر برگ 10 تومن....خنده ام گرفت...این زن شاید نمی فهمید 1سال واندی زحمت من چیزی بیشتر از برگی 10 تومن می ارزد....
برگشتم بی آنکه سبزی بخرم......
اما در تمام طول مسیر به این فکر می کردم که زن واقعن درست فهمیده بود...وشاید بیشتر از آنچه این برگ ها ارزش داشت رویش قیمت گذاشته بود.......کاش دوباره ببینمش....تا به او بگویم حق با او بود......

هیچ نظری موجود نیست: