خانه از پای بست ویران است خواجه در بند نقش ایوان است
در خیابانهای محلمان قدم میزدم و مردمی را می دیدم که سر هر کوچه ایستاده ا ند یا مثل من در حال قدم زدن بودند ،هر یک به دنبال حاجتی از هر نوعی . بعضی ها به دنبال جلب توجه و خوش گذارانی و بعضی ها برای اعتقادشان که سالیان سال است که آنها را باور دارند و برایشان نوعی ارزش تلقی میشوند .این مقدمه چینی ها برای گفتن صحنه هایی بود که دیدم و افسوس خوردم به حال این ملت ،ملتی که جوانانش آنقدر در فشار هستند که این چند روز محرم برایشان یک بهانه عالی برای خوشگذارانی است . جوانانی که بلند میخندیدند و بعد میگویند نخندید گناه است .نمیدانم به ملتی که خنده را گناه میداند چه بگویم و چه اسمی برایش بگذارم !در طرف دیگر کسانی هستند که از کشته شدگان کربلا حاجت هایی دارند و با گریه و زاری از آنها طلب میکنند . خانمی را دیدم پرچمی که سر کوچه روی گهواره گذاشته اند را بوس میکند و صورت فرزند نوزادش را به آن پرچم می مالد بی آنکه به این فکر کند که این پرچم چندین روز است که در اینجاست و هزاران میکروب رویش وجود دارد که شاید برای نوزاد خطرناک باشد .مگر یک تکه پارچه که رویش اسم اشخاص نوشته شده چه قدرتی دارد ، از آن تکه پارچه برای فرزندان خود چه میخواهند این ملت ؟!!در جلوی هیئت عزاداری دیگری علامتی (علم) گذاشته بودند و حدود 10 نفر دستان خود را به این تکه آهن گره کرده بودند و اشک می ریختند و گاهی اوقات با دست دیگرشان به سر خود می زدند ،کمی ایستادم و تماشا کردم واقعا نمیدانستم به نادانی این افراد بخندم یا زار زار گریه کنم .نوبتی هم که باشد نوبت آتش زدن خیمه ها بود .همه جمع بودند و آتش را نگاه میکردند و گریه میکردند و بر سر و سینه ی خود میزدند که این قسمت ،قسمت قابل تحمل این مورد است و قسمت جالبش این بود که به محض خاموش شدن آتش ملت انگار که گنجی در جلوی چشمانشان باشد به سوی خیمه ها حمله کردند و تکه پارچه های باقی مانده را برمی داشتند و میگفتند تبرک است .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر