روز 4 شنبه بالاخره پایان نامم رو دفاع کردم...با اینکه می دونستم نه استادان راهنما و مشاور و نه استادان داور،هیچ کدوم پایان نامم رو نخوندن ولی یه کمی هیجان زده بودم ..به این خاطرکه با این یه ربع ،بیست دقیقه این مرحله تموم می شد....... تنها اعضای محترم جلسه ی دفاعیه ، میوه ها و شیرینی بود که روی میز چیده بودم...... هر چی بود تموم شد..... مرحله ده دقیقه استراحت و تصمیم گیری داوران که بیشتر صرف خوردن میوه و شیرینی میشه ....شروع شد.....همه از اتاق شورا بیرون اومدیم تا استادان محترم با خیال راحت و بدون مزاحم میوه بخورند...... ناظر جلسه بیرون اومد و ............ من منتظر روبه روی داوران ایستادم.... متن جلسه من رو به عنوان دانشجوی کارشناس ارشد معرفی کردو در نهایت نمره ی 18 برام در نظر گرفته شد....... بعد از پایان جلسه .... دکتر پ (راهنما) که خودشو مدیون حس می کرد...... بعد از پی گیری یک روزه، برگه ی اعلام وصول مقاله ام رو به ناظر جلسه نشان داد و در نهایت 5/0 نمره ی ناقابل ، به نمرم اضافه کردند .................من موندم و 5 نسخه از پایان نامه .....و یه چشم باد کرده و یه بدن کوفته و یه راه 4-3 ساعته تا خونه و .................
روز سه شنبه قائمشهر رفتم ...هم برای اینکه سری به تربیت معلم بزنم و هم برای دیدن پدر و مادر آذر..خیابان...(ش) گریز از روزهای کسل کننده ی تربیت معلم رو فراهم می کرد...چه روزهای این مسیر رو می رفتم تا با آذر کلاس موسیقی بریم...کلاس زبان..... عروسی.... یه بارهم وقتی آذر( کرک آبله) گرفته بود...روزهای بدی نبودند.....
........ دو سه بار مادر آذر رو بغل کردم و به سختی تونستم جلوی گریه ام رو بگیرم.... مادر آذر از میان تمام مادرانی که می شناسم.دوست داشتنی ترین مادری که واقعن دلم براش تنگ میشه......
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر