۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

بی سواد و فقیر

دیروز سرکلاس بودم که نمایندگان اداره بیسوادپرور بی مقدمه وارد کلاسم شدند.کلاس تاریخ بودو دانش آموزی در حال اجرای نقش آقا محمد خان؛وبه این جمله ی معروف آقا محمد خان رسید که به فتحعلی شاه نصیحت می کرد اگر می خواهی بر مردم حکومت کنی آنها را همیشه گرسنه و بی سواد نگه دار.... جالب این بود که همین آقایان روز قبل تر در مدرسه ی دیگه ای به ما دقیقن گوشزد کرده بودند که کاری به کار درس دادن و درس پرسیدن نداشته باشیم همین که دانش آموز سرکلاس حضور داره و کارهای از قبیل بستن شیر آب پس از آب خوردن و..... انجام میده کافیه تا دانش آموز ده نمره بگیره.با این حساب گرفتن نمره ی 2 یا 3 برای قبولی کافیه.ومن کلی روی این حرف باهاشون بحثم شد.
این چند وقت کارم شده دانش افزایی معلمان و دانش آموزان...نمی دونم تا کی می تونم ادامه بدم.
مترسم مدیر گاهی پشت در به حرفای معلمها گوش میده.

۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

دلم یه جیغ بنفش می خواد و یه فصل کتک زدن......

من همیشه با خودم می مانم.
- این تمام نتیجه ایی که از پیشنهاد ح بهش رسیدم. نمیشه این آدما رو شناخت. تا زمانی که به میلشون رفتار کنی ، خوبی.... اما اونا همیشه می خوان که اینطور باشی. خیلی وقته که دیگه باهم تماس نداریم.... بهتر.....چون فکر می کنم مسیرش رو پیدا کرد.
- روز شنبه با خانم (ا)برای تدریس ، جلسه داشتم .بدون اطلاع قبلی، از کسی خواسته بود تابه خونش بیاد و منو ببینه!!!!!!!!!!!!!!
این نهایت توهین به من بود که چند دقیقه قبل از اومدن حضرت والا، در جریان قرار گرفتم. تاثیر بدش باعث شد که اصلن بهش فکر نکنم. از خودم متنفر شدم که یه دخترم.....
من همیشه با خودم می مانم.....

از خودم بدم میاد

این روزا خیلی خسته ام.خسته ی خسته
از این که تو اداره ام از خودم متنفرم
از اینکه تدریس ضمن خدمت قبول کردم از خودم متنفرم
از اینکه کارام همه عقب افتاده عصبیم